Thursday, December 24, 2009

دلم گرفته

این روزا بازم قاطی کردم،یه لحظه خوبم یه لحظه بعد،حالم گرفته اس!گریه ام می گیره بدون اینکه دلیلشُ بدونم
کلن حال ندارم
همیشه نزدیکِ عاشورا که میشه همین طوری میشم دلم می خواد گریه کنم ولی هیچ وقت نمیشه!برم یه جا که کسی منُ نشناسه،واسه دل خودم باشم!
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم برای دیدنت بی قرارِ
این راه دورم خبر از دل من که نداره
.
.
.

Monday, December 14, 2009

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

Thursday, December 3, 2009

کوک زنی کمر سعید جراح(lost)

رئیس موسسه صوتی و تصویری قرن بیست و یکم گفته می خواهیم
سریال لاست را دوبله و وارد شبکه ویدئویی کنیم اما اصلاح لباس بازیگران سریال،100میلیون تومان خرج بر می دارد.در راستای اینکه سیاست همیشگی این صفحه،شفاف زدایی مخلصانه و هیچ دشمنی خاصی با هیچ کس نداریم و برای اینکه بفهمیم این رقم از کجا آمده و فاستونی و چلوار را طاق و توپی چند حساب کرده اند،با استفاده از سیستم شنود،ریز مکالمات اتاق خیاطی موسسه-همهن اتاق امور تعدیلات و سانسور-به سمع نظرتان می رسانیم:
بیا این دو طاقه تترون واسه جان.دور کمرش چقدر بود؟یک و چهل و هفت.اوه...اوه...بدو...بدودومتر کرپ جور کن،کیت دوباره رفته سمت ایستگاه ارکید.
اصغر آقا بزاز سلام رسوند گفت همین سه توپ ارمک رو داریم.
یعنی چی؟!حدود 48قسمت دیگه مونده.این ساویر هم که همش لبه ساحله بی حیا!بگو از انبار قلعه حسن خان بیاره
کامبیز!بیا این سوزن رو نخ کن.شانون،چیت لازم شد دوباره.پیلیسه اش کنی ها یادت نره
اوستا!این درازای سعید جراح را چطور بگیرم.ساسونم بذارم؟
بچه!به اون فاستونی ها دست نزن.واسه جک کوک زدم
ببینم،قضیه چیه؟!این گیپور های سنگ دوزی شده کمه؟!فقط واسه پنلوپس ها
این صحنه رو بی خیال شو!این قدر پارچه نداریم.سری دوزی می خواد!
پارچه اضافه ها رو دور نندازی ها.بذار واسه سریال های دیگه.24 و فرندز هم تو راهه
سوال بی ربط:اگر برای دوخت و دوز لباس های سریال،100میلیون هزینه لازم است،برای مابقی تغییرات در داستان ها و...چقدر هزینه خواهد شد؟
یک نفر:خب،چرا این جوری خرج می کنید.ما که دست به کپی کاریمان(ببخشید بازسازی)خوب است؛همین پول را بدهیم به سازنده های" دو خواهر" و" چپ دست" تا کپی وطنی لاست را بسازند.مگر کپی لاست سخت تر از کپی کردن "توماچ" و" 50قرار اول" است!؟
منبع خبر:مجله همشهری جوان

Sunday, November 29, 2009

تازگیا فهمیدم ملت کلن پرو شدن تو همه چی،اعتماد به نفسا همه در سطح اینتر نشنال بالاس
:-"

Friday, November 27, 2009

colors

She is blown me away like an ocean storm
And she moved her lips and says:"Don't be afraid"
Here I am lost in your eyes to be found again
Cause you've changed my life today
:X:X[+]

Wednesday, November 25, 2009

خدایا کجا می رم!؟

تو رو از خاطرم برده
تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره
عصای رفتنم سستِ
کدوم موج پریشونی
تو رو از ذهن من شسته
خدایا
فاصله ت تا من ،خودت گفتی که کوتاهِ
از اینجا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهِ؟
من از تکرار بی زارم
از این لبخندِ پژمرده
از این احساس یأسی که
تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم
شبم گم کرده مهتابُ
بگیر از چشمای کورم
عذاب کهنه ی خوابُ
چرا گریم نمی گیره
مگه قلب من از سنگِ؟
خدایا،من کجا می رم؟
کجای جاده دلتنگِ؟
می خوام عاشق بشم
اما
تب دنیا نمی ذاره
سر راهِ بهشت من
درخت سیب می کاره
[+]

Monday, November 23, 2009

کسی می آید

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفش هایم هی جفت می شوند
و کور شدم
خواب دیدم که کسی می آید اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست

Sunday, November 22, 2009

تو هستی و من هم چنان تنهایم

تو هستی
و من همچنان تنهایم
خیره ام، به تو
تو را می خواهم
دورغ می گویند
خواستن ، توانستن نیست
می خواهم
نمی شود
می خواهم نخواهم
باز هم نمی شود
نمی توانم
بس ناتوانم
کودکی تنهایم
پس بدان
چرا می گریم

Tuesday, November 17, 2009

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام
در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من از مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوبی ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مُرد
یادم رفت
پ.ن :دقیقا همین!انگار بی هدف واسه خودم هستم!نمی دونم چی خوبه،چی بد یا کی خوبه
چی کار دارم می کنم اصن!خدا کجام!خدا چرا این کارا رو می کنم!چرا ای کارا رو می کنی!خدا آخه چرا؟!؟!؟خدا هنوزم دارم یعنی تاوان پس می دم؟!توان حماقت!چقد سخته!تا کی؟!آخه تا کی خدا!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی خودم نمی خوام تموم شه حتما!اگه نه که تا حالا تموم می شد!!!حتما
ولی آخه واسه ی چی،واسه ی کی؟!بی آرزو موندم خدا!

Sunday, November 8, 2009

یه کاری کن...یه کاری کن

نگو سهم من این بوده

نذار از هم، بپاشم من

از این تکرارِ بیهوده

.

.

.

پ.ن:واقعا خسته شدم

Thursday, November 5, 2009

این دریا قد غن...شوق تماشا قدغن...عشق دو ماهی قدغن...با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه،اجازه بی اجازه
پچ پچ و نجوا،قدغن...رقص سایه ها قدغن...کشف بوسه بی صدا وقت رویا قدغن
برای خواب تازه،اجازه بی اجازه
در این غربت خانگی...بگو هر چی باید بگی...غزل بگو به سادگی...بگو زنده باد زندگی
برای شعر تازه،اجازه بی اجازه
از تو نوشتن قدغن...گلایه کردن قدغن...عطر خوش زن قدغن...تو قدغن،من قدغن
برای روز تازه،اجازه بی اجازه

Wednesday, October 28, 2009

الان 2روزِ همون نماز خوندنِ یه خط درمیونم که تازه می خوندمش،نخوندم!
مثلا می خواستم درس بخونم!اما نشد!آخه هر وقت یادش می افتم گریه م میگیره!حوصله خودمم ندارم چه برسه به اینکه درس بخونم!موندم چرا می رم دانشگاه....دانشگاهی که هر ثانیه ش واسم یه قرن می گذره
" صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست بایستی"
گروس عبدالملکیان

Saturday, October 24, 2009

یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم بابایی(استاد شیمی) می گفت : نمی دونم چرا تو یه خانواده ی ایرانی اگه یه دختر، سیگار بکشه می گن : وای دختره سیگاریه،فلان...ولی اگه یه دختر قلیون بکشه باباش میگه : ماشاالله ببین دخترم عجب قلیونی میکشه!در صورتی که ضرر قلیون،تقریبا 1000 برابرِ سیگاره!!!!اینه یه خانواده ی ایرانی
خیلی با حرفش حال کردم!هنوزم صحنه ی حرفاش قشنگ یادمه

Thursday, October 15, 2009

واقعیت این است که نمی فهمم چگونه می توان تا این حد به انسان ها نزدیک شد ؟!
برای من رابطه ها همیشه از دور شکل واقعی به خود می گیرند !
من از دور انسان ها را می بینم ، درک می کنم و حتی با آنها زندگی می کنم !
انگار همیشه خودم را در یک چهارچوب زندانی کرده ام و خواسته ام که نباشم !
و بیشتر اینکه من را نبینند !
اما مشکل اینجا است که اگر روزی آمد و به شکل واقعی عشق معنا گرفت چه باید کرد ؟!
باید از دور عشق ورزید ؟!
یا اینکه حصارها را کنار زد و حتی بیش از حد معمول جلو آمد !
ترجیح می دهم فکر نکنم !
شکست را می بینم !
شکست !
مژده
پ.ن :غم با همه بیگانگی...هر شب به ما سر می زند

Wednesday, October 14, 2009

Bax e TJ

من نمی دونم این بچه های ما چه پیوند ناگسستنی ای با این عینک آفتابی دارن!انگار وقتی این همراشونه بهشون اعتماد به نفس میده!تو سرما،تو ساختمون،تو بارون یا بالای کله شونه یا رو چشمشون!:دی

Wednesday, October 7, 2009

تا حالا بابا به این با حالی دیدی بشینه باهات تا کله صبح لاست نگا کنه؟مهمونی پیچ بزنه؟
:))

Monday, October 5, 2009

مهم بودن خوبه اما
خوب بودن از اون بهتره

Saturday, October 3, 2009

حالم از همه تون به هم می خوره!واقعا آدمای نکبتی هستین همه تون! همیشه روز خوب منو کوفتم می کنین،دقیقا بهترین روزامُ!گریه ی منو در میارین،هیشه اون روز،آخر شب این قد گریه کردم که روز بعدش چشام باز نمی شده!نمی دونم چه گناهی کردم گیر شماها افتادم ! مریض شدم!کشتین منو!امثال تو،آیلین،مریم و .... که همش به فکر خودشونن،از رفقات، جز دور زدن،جز فرصت طلبی،جز خود خواهی هیچ چیز تو زندگیشون یاد نگرفتن!واقعا برای همه تون متاسفم!خون کردین دل منو!قلبم بد شیکست!چرا بعد از 5سال عادت نکردم به کارای شما،خودمم موندم!
خیلی در حقم بدی کردین ،دشمن از شماها خیلی دلش برای من بیشتر می سوزه!من واسه هر کی تعریف کردم شماها چی بلاهایی سر من آوردین فقط نیم ساعت تو شک بوده!تازه جای من نبوده!

پ.ن : ازتون گذشتم ولی همیشه اشک منو در آوردین!خدا ازتون بگذزه!!!


look after my heart...

I've left it with you


yeah,that's twilight!I really love it!so much!:X

Friday, October 2, 2009

That's my name

And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

And you are the one that lights the fire
I am the one who takes you higher
I lose my voice when you say my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

(It`s my name, it`s my name, it`s my name …)

All the time I thought about you
I saw your eyes and they were so blue
I could read there just one name
My name, my name, my name
Because of you I`m flying higher
You give me love, you set on fire
You keep me warm when you call my name
That`s my name, that`s my name, that`s my name

by akcent group

Thursday, October 1, 2009

در سینه ات نهنگی می تپد

این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست؛مهی کوچکی است که دارد قلب می شود. ماهی کوچکی که طعمِ تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد!؟آدم ها ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه. اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد،قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛ تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم قانع
این ماهی کوچک ، اما بزرگ خواهد شد واین تُنگ،تَنگ خواهد شد و این آب ته خواهد کشید

عرفان نظرآهاری
پ.ن : امیدوارم که همیشه این طور باشه

Wednesday, September 30, 2009

من نمی دونم چرا هر وقت اونی رو که لازم داری نیستش

Tuesday, September 29, 2009

اتاق کار فرشتگان چه جوری خنک می شود

یک نفر می میرد و به جهان آخرت می رود...در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد و دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار گرفته بود.از یکی از فرشتگان می پرسد :"این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟"فرشته پاسخ می دهد :"این ساعت ها،ساعت های دروغ سنج هستند و هرکس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد یک دروغ بگوید عقربه ساعت یک درجه جلو می رود"مرد گفت :"چه جالب! اون ساعت کیه؟"فرشته پاسخ داد :"مادر ترزا ، اون حتی یه دروغ هم نگفته بنابراین ساعتش اصلا حرکت نکرده!""وای باور کردنی نیست!خوب اون ساعت کیه؟"فرشته پاسخ داد :"ساعت آبراهام لینکلن(رئیس جمهور سابق آمریکا)عقربه اش دوباره تکان خورد!"خیلی جالبه!راستی ساعت احمدی نژاد کجاست؟ فرشته پاسخ داد :اون توی اتاق کار سرپرست فرشتگان است واز آن به عنوان یک پنکه ی سقفی استفاده می کنند...

Sunday, September 13, 2009

مرگ خیلی آسونه
زندگی خیلی سخت تره
پ.ن :زیاد فک کردم که چطوری ممکنه (میشه) مرد ولی دوست دارم تو خونه کسی بمیرم که دوستش دارم!که فک کنم الان یه هم چین چیزی ممکن نیس تقریبا!آه ه ه ه ه...ای کاش می شد به اون چیزی که تو ذهنم بود برسم اما فک کنم داستانه!واقعیت خیلی وحشی تر از این حرفاس!
پ.ن :همیشه دوس داشتم قبل از کسایی بمیرم که دوسشون دارم مث مامان،بابا،خواهرم،حتی داداشم!!!نمی تونم ناراحتیشونُ ببینم!امیدوارم که بتونم یه کم آدم به درد بخوری باشم و قدر مامان و بابامُ بدونم!که هیچ کس مثل اونا نیس واسم

حالم بد گرفته س
چند روز حتی حوصله خودمم ندارم
هی میگیره ول میکنه
:(
گاهی حالم از خودم به هم می خوره!چرا باید الان این جا باشم!چرا باید این طوری شه!نمی دونم
ای کاش می شد خدا کمکم می کرد!خسته شدم!خسته

Tuesday, September 8, 2009

تبرک یا تسلیت؟!کدامیک

زندگی فرصت بس کوتاهیست
تا بدانیم که مرگ
آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست
مرگ هم حادثه است
مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک
نفس سبز بهاری جاریست
------------------------
قوربون خدا برم با این تاریخ تولدی که برای من گذاشته : مامان میگه که ساعت 6 صب روز جمعه به دنیا اومدم . به نظرم یه روز خاصه؛یه بی شنبه خاص!حالا بعد کلی سال 2سال پیش افتاد نیمه شعبان,موقعی که کنکور داشتم!و امسال افتاده روز 19 رمضان که هر چند که روز ضربت خوردن بوده اما اگه خوب بهش نگا کنیم بالاخره احیا س ،شبه قدره!مطمئنم که سال دیگه میفته عید فطر
پ.ن:میشه اون پرستو علی (ع) هم باشه
پ.ن:البته کلّن بچه شهریوریا خیلی بچه های خیلی باحالین!لنگه ندارنا!اوهوم :دی

Monday, August 31, 2009

!!من نمی دونم چرا تا ما اومدیم همه ملت یا رفتن یا کامنت دونیشونو بستن
!!!خسته نباشیم

Monday, August 24, 2009

خدا چلچراغی از آسمان آویخته است

گفتند:چهل شب ،حیاط خانه ات را جارو کن.شب چهلمین،خضر(ع)خواهد آمد. چهل سال خانه ام را رُفتم و روبیدم و خضر (ع) نیامد. زیرا فراموش کرده بودم حیاط خلوت دلم را جارو کنم

***

گفتند:چله نشینی کن. چهل شب خودت باش و خدا و خلوت. شب چهلمین بر بام آسمان خواهی رفت. و من چهل سال از چله بزرگ زمستان تا چله کوچک تابستان را به چله نشستم ، اما هرگز بلندی را بویی نبردم. زیرا از یاد برده بودم که خودم را به چهلستون دنیا زنجیر کرده ام

***

گفتند دلت پرنیان بهشتی است. خدا عشق را در آن پیچیده است. پرنیان دلت را واکن تا بوی بهشت در زمین پراکنده شود
چنین کردم، بوی نفرت عالم را گرفت. و تازه دانستم بی آنکه با خبر باشم، شیطان از دلم چهل تکه ای برای خودش دوخته است
به اینجا که می رسم ، ناامید می شوم، آن قدر که می خواهم همه سرازیری جهنم را یکریز بدوم. اما فرشته ای دستم را می گیرد و می گوید: هنوز فرصت هست، به آسمان نگاه کن. خدا چلچراغی از آسمان آویخته است که هر چراغش دلی است. دلت را روشن کن. تا
چلچراغ خدا را بیفروزی. فرشته شمعی به من می دهد و می رود

***

راستی امشب به آسمان نگاه کن، ببین چقدر دل در چلچراغ خدا روشن است

عرفان نظرآهاری

Friday, August 21, 2009

ما همسایه خدا بودیم

شاید مرا دیگر نشناسی،شاید مرا به یاد نیاوری.اما من تو را خوب می شناسم.ما همسایه شما بودیم و شما هم همسایه ما و همه مان همسایه خدا
یادم می آید بعضی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی.و من همه آسمان را دنبالت می گشتم؛تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم
خوب یادم هست که آن روز ها،عاشق آفتاب بودی.توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود.نور از لای انگشت های نازکت می چکید.راه که می رفتی ردّی از روشنی روی کهکشان می ماند
یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان.تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد.اما زورش به ما نمی رسید.فقط می گفت:همین که پایتان به زمین برسد،می دانم چطور از راه به درتان کنم
تو، شلوغ بودی،آرام و قرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبحدکه می شد در آغوش نور به خواب می رفتی
اما همیشه خواب زمین را می دیدی.آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنیا بیایی. و همیشه این را به خدا می گفتی. و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد.من هم همین کا را کردم. بچه های دیگر هم؛ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را،ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا. ما گم شدیم و خدا را گم کردیم
......
دوست من ، همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده.هنوز آخرین جمله خدا تو گوشم زنگ می زند:از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،اگر گم شدی از این راه بیا
بلند شو.از دلت شروع کن
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم

Wednesday, August 19, 2009

حالم از داداشم به هم میخوره!!!!

Tuesday, August 18, 2009

لیلی قصه اش را دوباره خواند.برای هزارمین بار
و مثل هر بار لیلی قصه باز هم مرد
لیلی گریست و گفت:کاش اینگونه نبود
خدا گفت:هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد
لیلی!قصه ات را عوض کن
لیلی اما می ترسید.لیلی به مردن عادت داشت
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود
.
.
.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد.دنیا،لیلی زنده می خواهد
لیلی آه نیست،لیلی اشک نیست،لیلی معشوقی مرده در تلریخ نیست.لیلی زندگیست.لیلی!زندگی کن
اگر لیلی بمیرد،دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟چه کسی غبار اندوه رااز طاقچه های زندگی بروبد؟
چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی قصه ات را دوباره بنویس

عرفان نظرآهاری

Monday, August 17, 2009

، خدا مشتی خاک را بر گرفت.می خواست لیلی را بسازد
از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود،عاشق شد
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد
زیرا خدا در او دمیده است و هرکه خدا در او بدمد عاشق می شود
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان
.......................................
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید
آزمونتان تنها همین است:عشق. و هر که عاشق تر آمد
نزدیکتر است.پس نزدیکتر آیید،نزدیکتر
عشق،کمند من است.کمندی که شما را پیش من می آورد.کمندم را بگیرید
و لیلی کمند خدا را گرفت
خدا گفت: عشق،فرصت گفتگو است.گفتگو با من
با من گفتگو کنید


عرفان نظرآهاری

Saturday, August 15, 2009

من نمی دونم این دماغ عمل کردن چه صیغه ایه دیگه،همه ملت ما باید دماغشون عمل کرده باشه!به قول داداشم میگه فقط تو و دوستات تو دانشگاه موندین!:))این چیزه که هی تبلیغ میکنه خیلی خنده داره:کوچیک کنه دماغ آیدان،نمی خواین احیانا؟جالب اینه
همه آدم های توش خودشون دماغ عملین:دی !من نمی دونم واقعا کی میاد یه همچین چیزه مسخره ای رو بخره ؟!والا خواننده ها هم اینقدر به دماغشون کار ندارن از سلندیون اینا باید یاد بگیریما! :دی

Thursday, August 13, 2009

ما همیشه صدای بلند را می شنویم
پر رنگ ها را می بینیم
سخت ها را می خواهیم
غافل از اینکه خوب ها آسان می آیند
بی رنگ می مانند
بی صدا می روند
.
.
.

Wednesday, August 12, 2009

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت،در تهاجم با زمان آتش زدم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام،در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من از مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم ،تا تمام خوبی ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت

Saturday, August 1, 2009

میگن کسی که میگرید یه غم داره.. کسی که میخندد 1000 غم و کسی که میخنداند 1001 غم

راست میگن

Saturday, July 25, 2009

!!!همیشه آخر ای کاش شناخت واحساسشم
افسوس
...

Sunday, July 19, 2009

این روز ها همش خوابم!شما چطور؟
.........................
باید یه تانکر آب به من وصل کنن!!!خیلی گرمه:((
.........................
دلم تنگیده!اما واسه کی یا واسه چی؟
.........................
حسش نیس

Friday, July 17, 2009

بازم دلم گرفته
تنهایی کلا حس خوبی نیس!

Thursday, July 16, 2009

یکه دلم
ساده دلم
مونده ارزون تو دلم
اینه حرف دلم
برگرد پیشم دوباره
.
.
.

Wednesday, July 15, 2009

یکی از مفرح ترین کار جونا انگار شده پاساژ گردی!!

میلادنور،گلستان،تندیس

...واقعا ترکونده این مملکت!آدم خندش میگره البته شاید گریه کنه بهتر باشه

Friday, July 10, 2009

!!!بذار بگن که نخورده مستیم

Wednesday, July 8, 2009

I can see you staring there from across the block
With a smile on your mouth and your hand on your huh!
The story of us, it always starts the same
With a boy and a girl and a huh and a game
And a game, and a game, and a game, a love game

Let's play a love game, play a love game
Do you want love or you want fame?
Are you in the game? Doin' the love game

lady gaga(love game)

Sunday, July 5, 2009


یه شعره هس که میگه:
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

Saturday, July 4, 2009


در راستای فوت مایکل جکسون سری به خانواده ایشون زدیم!اینا خانوادگی کلا شاد هستن مقادیری!
پ.ن:2تا خواهرهاش هستن که یکیشون هم سفید پوست شده
(Robbie,michael,janet)

Thursday, July 2, 2009

این روزا همش خوابم!!!نمی دونم چرا!انگار لمس شده بودم امروز!:D

Tuesday, June 30, 2009

گذشته

چند شب بازم دلم! گرفته بوده !یاد قبلنا افتاده بودم!دلم واسه اون موقع ها تنگ شده بود!به قول یکی از دوستام میگه چی شده مهربون شدی!:)):D
تاهد

یه روز می رسه که می فهمی چی می خوای ! خوب آره شاید نفهمی

حداقل یه کلکسیون از چیزایی که نمی خوای پیدا می کنی که هر روز کامل تر می شه

اونوقت شاید یه روز یه چیزی پیدا کنی که اینقدر بدی هاش کم باشه که ارزش نگه داشتن داشته باشه

اونوقت شاید بفهمی چی می خواستی

پ.ن:اما هنوز نیافتمش!شایدم از دستش داده باشم!

Thursday, April 30, 2009

درباره خویشتن خویش اندیشیدن،وحشتناک است
اما این تنها راه صمیمانه کار است
اندیشیدن درباره خویشتن خویشم بدانگونه که هستم،
اندیشیدن به جنبه های زشتم
اندیشیدن به جنبه های زیبایم
ودر شگفت شدن از آن ها.
چه آغازی می تواند محکم تر و استوار تر از این باشد؟
از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز کنم
جز از خویشتن خویشم؟

جبران خلیل جبران

Tuesday, April 28, 2009


کلا حوصله آدما رو ندارم!جز یکی دونفرو!همه انگار می خوان از آدم استفاده کنن!خیلی حس بدیه که هر چن وقت یه بار حالت از همه به هم بخوره!