Wednesday, August 12, 2009

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت،در تهاجم با زمان آتش زدم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام،در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من از مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم ،تا تمام خوبی ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت

1 comment:

Samo