Friday, August 21, 2009

ما همسایه خدا بودیم

شاید مرا دیگر نشناسی،شاید مرا به یاد نیاوری.اما من تو را خوب می شناسم.ما همسایه شما بودیم و شما هم همسایه ما و همه مان همسایه خدا
یادم می آید بعضی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی.و من همه آسمان را دنبالت می گشتم؛تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم
خوب یادم هست که آن روز ها،عاشق آفتاب بودی.توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود.نور از لای انگشت های نازکت می چکید.راه که می رفتی ردّی از روشنی روی کهکشان می ماند
یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان.تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد.اما زورش به ما نمی رسید.فقط می گفت:همین که پایتان به زمین برسد،می دانم چطور از راه به درتان کنم
تو، شلوغ بودی،آرام و قرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبحدکه می شد در آغوش نور به خواب می رفتی
اما همیشه خواب زمین را می دیدی.آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنیا بیایی. و همیشه این را به خدا می گفتی. و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد.من هم همین کا را کردم. بچه های دیگر هم؛ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را،ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا. ما گم شدیم و خدا را گم کردیم
......
دوست من ، همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده.هنوز آخرین جمله خدا تو گوشم زنگ می زند:از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،اگر گم شدی از این راه بیا
بلند شو.از دلت شروع کن
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم

5 comments:

  1. واقعا نمیدونم باید به این مطلب اعتقاد داشته باشم یا نه!؟!

    ReplyDelete
  2. من بهش اعتقاد دارم تنبلم میاد بهش عمل کنم:D

    ReplyDelete
  3. دلم واسه بهشت و خدا تنگ شدددددددددد

    ReplyDelete
  4. دست رو چیزی گذاشتی.. که به نظرم همه همین رو دوست دارن... اصل خودشون رو این میدونن.. عالی بود عزیز

    ReplyDelete
  5. چاکرتم!ما کوچیکه شماییم!:">

    ReplyDelete

Samo