این روزا بازم قاطی کردم،یه لحظه خوبم یه لحظه بعد،حالم گرفته اس!گریه ام می گیره بدون اینکه دلیلشُ بدونم
کلن حال ندارم
همیشه نزدیکِ عاشورا که میشه همین طوری میشم دلم می خواد گریه کنم ولی هیچ وقت نمیشه!برم یه جا که کسی منُ نشناسه،واسه دل خودم باشم!
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم برای دیدنت بی قرارِ
این راه دورم خبر از دل من که نداره
.
.
.
شبیه برزخ میمونه؛ هوم؟
ReplyDeleteنه!ترس ناک نیس که!ولی این یه جوره خاصه انگار!ناراحتی رو دوس ندارم ولی یه طوری اینُ دوس دارم آخه هر وقت گریه ام گرفته،بعدش آروم میشم!اصن یه طوره دیگه میشم!نمی دونم چرا واقعا!!
ReplyDeleteآیا احوالات رو به مساعدت بهبودی داشته دوسته من؟
ReplyDelete:-*
الان دلم گریه خواست یهو...
ReplyDeleteخیلی خیلی گریه:((((((((
تازشم مگه نوشته های من لولو خورخورن که می ترسی؟؟؟
همیشه خوب باشی :)
ReplyDeletedele hamamun gerefte~!
ReplyDeleteعاشورا حس غریبیه ... اما حیف!!!
ReplyDeleteآره دقیقا...حییییف!
ReplyDelete