Thursday, October 15, 2009

واقعیت این است که نمی فهمم چگونه می توان تا این حد به انسان ها نزدیک شد ؟!
برای من رابطه ها همیشه از دور شکل واقعی به خود می گیرند !
من از دور انسان ها را می بینم ، درک می کنم و حتی با آنها زندگی می کنم !
انگار همیشه خودم را در یک چهارچوب زندانی کرده ام و خواسته ام که نباشم !
و بیشتر اینکه من را نبینند !
اما مشکل اینجا است که اگر روزی آمد و به شکل واقعی عشق معنا گرفت چه باید کرد ؟!
باید از دور عشق ورزید ؟!
یا اینکه حصارها را کنار زد و حتی بیش از حد معمول جلو آمد !
ترجیح می دهم فکر نکنم !
شکست را می بینم !
شکست !
مژده
پ.ن :غم با همه بیگانگی...هر شب به ما سر می زند

3 comments:

  1. عاشق نشدم ... درد عشق رو هم درک نمی کنم

    ReplyDelete
  2. حالا حس می کنی!هنوز زوده!ولی اون تیکه اش که نوشته باید از دور عشق ورزید؟سوال همیشگی من بوده واقعا که باید چی کار کرد!از یه طرفم حس می کنی که ممکنه غرورت خرد شه!البته ممکنه ها!همیشه این طور نیس!

    ReplyDelete
  3. !متن این پستت انگار نوشتار چیزیه که تو مغز منه

    ReplyDelete

Samo