تو اکنون ز عشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمی خوانی
از این غم چه حالم نمی دانی
پس ازتو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی
که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش
ز خشم طبیعت شکسته
.
.
.
نمی دونم چرا انگار این طوری شده که همیشه اونی رو که دوسِش داری قسمت تو نیست، اونی هم که تو رو دوس داره انگار تو قسمتش نیستی یا تا وقتی هس نمی بینیش!!!
شایدم من سنگ شدم!!!!